شبی از طرف یکی از آشنایانم به من تلفنی شد تا در جلسه ای پیرامون تله پاتی شرکت کنم. او گفت که نمایش دهنده خانمی است که می تواند از فاصله و با چشمان بسته، مشخص کند که چه تصویری از دایره، ستاره و یا سه خط موجی روی کارت ها در پاکت های بسته کشیده شده است. در ساعت مقرر حاضر شدم، جلسه تشکیل شد و جمعیت زیادی آمده بودند و درباره ی این خانم در گوش یکدیگر نجوی می کردند. برای اینکه به خوبی حرکت های این خانم را زیر نظر داشته باشم، یک صندلی در ردیف جلو پیدا کردم و نشستم.

پس از لحظاتی خانم سخنران به همراه چند نفر، از جمله کسی که مرا دعوت کرده بود، وارد شد. مدیر جلسه همگی را به سکوت دعوت کرد. چشم های او را با ماسک سیاه پهنی پوشاندند و جلسه شروع شد. او برای گرم کردن جلسه، ابتدا کارهایی مقدماتی را آغاز کرد. به او مداد های رنگی می دادند و با مختصر لمس کردن رنگ هر کدام را به طور صحیح می گفت. همچنین مجله ای مصور را در برابرش قرار دادند، با گذاشتن دست خود بر روی صفحه ی مجله، در مدت یک دقیقه، تصویر آن را شرح می داد. فقط شماره ی تصاویر و رنگ لباس ها را ذکر می کرد.
سپس دسته ای کارت در پاکت های سیاه آوردند. قرار بود که نوع کارت داخل هر پاکت را تعیین کند. مدیر جلسه برای اینکه کسی شک نداشته باشد، کارت ها را بین حضار پخش کرد و پس از مدت کمی دوباره آن ها را پس گرفت. به طور تصادفی دو پاکت را انتخاب کرد و به آن خانم داد. او یک پاکت را گرفت و برای مدت طولانی انگشتان خود را روی پاکت کشید، سپس سراغ پاکت دوم رفت و دوباره به پاکت اولی برگشت. در تمام این مدت، بدون اینکه کلمه ای به زبان آورد، پاکت ها را چروک می داد و لمس می کرد و گاهی مچاله می نمود. دقایق بهت آوری گذشت. ظاهرا این آزمایش درست از آب در نیامده بود و به راستی من از نگاه کردن به کارهای این خانم خسته شده بودم.

بالاخره مدیر جلسه سوال کرد: “خوب خانم، در پاکت ها چه یافتید؟” او ساکت ماند، سپس ناگهان گفت: “کارت ها در پاکت ها نیستند! در این یکی، فقط یک کاغذ خاکستری است و در این پاکت، یک کاغذ سفید و چند تا حرف که نمی توانم آنها را از یکدیگر تشخیص دهم.”
او کاملا صحیح جواب داده بود. زیرا پس از باز کردن پاکت ها، همه دیدند؛ گویا حضار به جای کارت های مقرر، از خود این کاغذ ها را در پاکت ها گذاشته بودند. پس از کف زدن بسیار، لحظه ای سکوت برقرار شد و قسمت مهم آزمایش درباره ی تله پاتی آغاز گردید.

جعبه ای از مهره های دومینو را به دست گرفت. مدیر جلسه گفت، باید یک نفر به عنوان واسطه ی القا انتخاب شود و توضیح داد که موفقیت چنین آزمایش هایی بیشتر به این انتخاب بستگی دارد. انتخاب را به عهده ی خانم گذاشتند. او ماسک را از روی چشمان خود برداشت و در ردیف جلوی سالن شروع به راه رفتن کرد. می توانستم صورت و چشمان سیاه و دقیق او را از نزدیک ببینم. مردی که زیاد از صندلی من فاصله ای نداشت از او پرسید که آیا می تواند او را انتخاب کند. نگاهی به مرد انداخت و پس از لحظه ای به او گفت که برای این کار مناسب نیست، زیرا چشمانش زیاد حرکت می کنند. تا آنکه خانم به من رسید و در برابرم مکث کرد. لحظاتی گذشت و با نگاهی دقیق مرا مخاطب قرار داد و از من تقاضا کرد که واسطه ی القا شوم!

پس از کمی تعارف، به سرعت پذیرفتم. دو مینوها، روی میز کوچکی قرار داشتند و به دقت -مثل اینکه برای بازی آماده هستند-، بُر خورده بودند. پشت میز روبروی هم نشستیم و او تقاضا کرد تا یک دومینو را انتخاب و به طوری که کسی آن را نبیند، به آن نگاه کنم و به خاطر بسپارم؛ سپس آن را جلوی خود روی میز بگذارم و به خاطر داشته باشم که اولین دومینو (۵:۲) بود. برای آن که امکان هر گونه لب خوانی نباشد، تنها نوک زبانم را مختصر گازی گرفتم. من در عمل، واسط القایی جدی و شخص دقیقی بودم، چنان که جز دومینوی (۵:۲) چیز دیگری در برابر چشمان من خطور نمی کرد. مدیر جلسه از خانم پرسید که چه می بیند و او فورا جواب داد: (۵:۲)! پس از آن، چند بار دیگر آزمایش تکرار شد و با شگفتی همه را درست و صحیح جواب داد. من یکی، از خود مطمئن بودم که هیچ قرار قبلی با این خانم نداشتم و او کسی است که تا به حال ندیده ام. به اطراف خود نگاه کردم، سالن پر از جمعیت بود. ردیف جلو از حیرت کمی از صندلی های خود بلند شده و صندلی های وسط سرپا بودند و ردیف های عقب تر از کول هم بالا می رفتند که نمایش این خانم را خوب تماشا کنند.

عجیب ترین قسمت آزمایش، دسته ی کارت های شماره دار بود که مرتب شده بودند. یکی از همکاران، دسته ی کارت ها را بُر زد. درضمن به فاصله ای از میزی که من به عنوان واسط القا نشسته بودم، پرده ای قرار داشت. خانم را به پشت پرده بردند. به هرکدام از ما یک مداد و چند ورق کاغذ دادند. از من خواستند که کارت ها را بُر بزنم، آن طور که در کارت بازی بُر می زنند، و به آزمایش پرداختیم.
در سکوت کامل، کارت ها را یکی پس از دیگری درآوردم و شکل هایی که روی کارت ها وجود داشت را روی کاغذ کشیدم. سعی کردم تا پنهان از اطرافیان خود و خانمی که پشت پرده ایستاده است، تصاویر را به حافظه ی خود بسپارم. افرادی که این خانم را می پاییدند، به من علامت دادند که او کشیدن تصاویر را تمام کرده است. دقیقا به یاد ندارم که در سرتاسرِ راهِ ارتباطِ تله پاتی، چند کارت را انتقال دادم، اما تصور می کنم که حدود ۲۰ کارت بود. لحظه ی جمع کردن تصاویری که کشیده بودیم فرا رسید. آن ها را با هم مقایسه کردند و به مدیر جلسه، من و حضار نشان دادند. موفقیت تقریبا کامل بود و تنها دو تصویر را غلط تشخیص داده بودیم.

جلسه خاتمه یافت اما هیچ کدام از حضار از جلسه خارج نمی شدند، زیرا می خواستند مکانیزم ارتباطی پیام ها با تله پاتی را بدانند. یکی می گفت شکلی از انتقال الکترومغناطیسی است که به خودی خود ثبت می گردد و دیگری با او مخالفت می کرد… سرانجام، پروفسور کهنسالی که مشکوک به نظر می رسید به سخن درآمد و عقیده داشت که این نمایش یک شعبده بازی بیش نیست. برای مثال، خود پروفسور دیده بود که این خانم در لمس پاکت ها برای تشخیص محتوای آن ها، با انگشتان ضخامت کاغذ های درون پاکت را آزمایش کرده است. ولی یکی از حاضران جلسه اعتراض کرد که چشمان این خانم بسته بود. بدین ترتیب نوع ماسک او را آزمایش و کنترل کردند و عده ی زیادی پیشنهاد کردند که آزمایش ها را برای تشخیص شارلاتان بودن این خانم تکرار کنند. قرار شد تا آزمایش با دقت و کنترل بیشتری انجام گیرد و برای این که بررسی کنیم که آیا این خانم واقعا قدرت تله پاتی دارد یا نه، به کمیسیونی از حضار دعوت شدم. این بار، دیگر حضار همگی نبودند و فقط اعضای کمیسیونِ تشکیل شده، در آزمایش حاضر شدند. یکی از اعضا به جای ماسک نمایش، ماسک دیگری تهیه کرد. اما خانم با اعتراض گفت که این ماسک ضعیف است و همه چیز از پشت آن قابل رویت می باشد.

در آزمایش اولین مداد رنگی خانم اشتباه فرمودند. به همین ترتیب با اشتباهات دیگر او آزمایش باطل شد. دوباره گفت که این ماسک ضعیف است و موجب می شود که احساس خفگی و کسالت کند. ماسک را از روی چشمان او برداشتند و به آزمایش دیگری پرداختند و این بار به او اجازه دادند که ماسک خود را به کار برد. با ماسک خودش رنگ مدادها را درست می گفت. یکی از اعضا در تکرار آزمایش، بدون آن که او بفهمد ورقه ی کاغذ سیاه و پهنی را بین دست و ماسک لغزاند. سرکار علیه آن را ندید و رنگ مداد را اشتباه گفت!
معلوم شد که خانم از شکاف کوچکی که در ماسک خود دارد، می بیند. به این ترتیب پرفسور در مورد ورقه های کاغذِ داخل پاکت نیز درست حدس زده بود و دیگر لزومی نداشت آن آزمایش را تکرار کنند. نوبت به آزمایش تله پاتی که رسید، خانم از کیف خود جعبه ی دومینو ها را بیرون آورد. اما چون کمیسیون تحقیق ظن داشت که ممکن است مهره های دومینو علامت گذاری شده باشند، مهره ها را عوض کردند. این بار نیز آزمایش به اصطلاح خیطی به بار آورد. ظاهرا خانم عصبی شده بود و ادامه ی آزمایش را تقاضا کرد و کمیسیون طبق برنامه برای تکمیل آزمایش جلسه را ادامه داد. شخص دیگری را برای واسط القا انتخاب کردند. و جالب ترین آزمایش پیرامون کارت ها را ادامه دادند.

به سادگی معلوم می شود که با کمی ممارست، طرز کشیدن سه منحنی یا دایره و یا ستاره از روی صدای کشش مداد روی کاغذ قابل تشخیص است و چون ممکن بود هنگامی که من تصویر کارت ها را می کشیدم، گوش تیز این خانم از صدای مداد روی کاغذ، شکل ها را تشخیص دهد، همگی سعی کردیم تا طوری تصاویر کشیده شود که صدایی از مداد روی کاغذ به گوش نرسد. به هر حال آن قدر هم آسان نبود ولی در نهایت معلوم شد که در تصاویر بدون صدا خانم اشتباه می کند و در تصاویر با صدا درست جواب می دهد.

ما همه ی زرنگی های خانم را کشف کردیم، اما با این حال نمی توان گفت که تله پاتی وجود ندارد؛ دیگر امروزه با وجود رادیو، تلویزیون، نیروگاه های اتمی، کامپیوتر ها، موشک ها، پرتوهای لیزر و سایر تازه های فناوری، این دست معجزات امری عادی تلقی می شوند. نکته ی بسیار جالی که فرای گسترش این داستان ها وجود دارد، جوی از احساس است که زمینه ی روانی را برای قبول آن ها آماده می کند. بیایید این داستان را به عنوان یک هشدار بپذیریم و همیشه کاوش و تحلیل را به کار بریم تا به دنبال هر احساسی نرویم.

امتیاز دهید: ستاره ی سمت راست یعنی یک امتیاز و ستاره ی سمت چپ یعنی پنج امتیاز.
[تعداد: 3 میانگین: 5]
ارتقاء کسب و کار شما

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید